تو ناجی را نمی دانی ز هالک


نمی دانی درین ره کیست مالک

حدیثی مصطفی گفته در این باب


بگویم با تو این اسرار در یاب

چنین فرمود کز بعد من امت


شوند در دین هفتاد و سه ملت

یکی ناجی بود در دین الله


بود هفتاد و دو مردود درگاه

بگویم با تو آن ناجی کدام است


کسی کو واقف از سر امام است

بود مأمور امر مصطفی را


امام خویش نامد مرتضی را

شناسد از ره معنی وصی را


نباشد منکر او قول نبی را

شناسای امامان سالکانند


ولیکن ناشناسان هالکانند

بود ناجی کسی بیشک درین راه


که او باشد ز اصل خویش آگاه

تو با حق دان کسی کو راه دانست


بعالم مظهر الله دانست

تو ناجی دان کسی کو یار باشد


بمعنی واقف اسرار باشد

تو ناجی دان کسی کو راه شاهست


امیرالمومنین او را پناهست

هر آنکس کز علی گردید مأمور


شود بیشک سرا پایش همه نور

ازو باشد نجات و رستگاری


تو دست از دامن او برنداری

خدا اورا به هر جاه راه دادست


بهر چیزی دل آگاه دادست

تو حاضر دان مر او را در همه جا


گهی پنهان بود او گاه پیدا

گهی حاضر بود او گاه غایب


مر او را گفته اند مظهر عجایب

بگویم اول و آخر همه اوست


بمعنی باطن و ظاهر همه اوست

یقین میدان که او از نور ذاتست


میان جان و دل آب حیات است

در این اسرار مرد نیک صادق


بود آن هالک بی دین منافق

تو هالک دان هر آن کو ره ندانست


طریق ملت آن شه ندانست

تو هالک دان کسی کو غیر حیدر


گزیند در ره دین پیردیگر

تو هالک دان که نشناسد علی را


نداند او امام حق ولی را

تو هالک دان کسی مأمور نبود


نهاده جان بکف منصور نبود

تو هالک دان کسی کو نیست درویش


نمی داند امام و رهبر خویش

اگر خواهی که باشی ناجی راه


نتابی سر ز امر حضرت شاه

اگر بندی کمر در راه فرمان


وجود خود کنی همچون گلستان

به جان آزاد شو از هر دو عالم


چگویم به ازین والله اعلم

دگر پرسی که علم دین کدامست


که آن ما را ز امر حق پیامست